مجله ادبی قلمچه
با نام و یاد خداوند
مجله ادبی قلمچه رسانهای دیجیتال برای معرفی شاعران جوان و نقد شعر شاعران جوان است. *** آثار خود را برای ما بفرستید تا با نام شما در مجله قرار دهیم. *** نقد آثار به صورت هفتگی انجام میشود، در صورتی که مایل به نقد اشعار خود هستید این مهم را اعلام نمایید.
با نام و یاد خداوند
باید ترانه هامو توی بطری بندازم،
وقتی که موجا مقصدشون ساحلِ توئه!
چشماتو روی بطریای نامه بر نبند!
این آخرین امیدِ رابینسون کروزوئه!
بی تو اتاق من یه جزیره س میون آب،
متروک و سوت و کور، پر از گریه های من:
یه تک درخت نخل و یه آلونکِ حقیر،
با ساحلی که پر شده از ردپای من...
هر روز دوره می کنم همه ی این جزیره رو،
با خاطراتِ ناب و قشنگِ تو پا به پا
روز و شبای من خلاصه می شن تو شنیدنه
موسیقی مداوم موجا و صخره ها
دارم مدام نقشه می کشم اما چه فایده،
با چن تا تخته پاره نمی شه به تو رسید
صدبار اومدم به جنگِ خدایان موج ها،
صدبار این جزیره شکستای من رو دید
هر شب میون ماسه ها از هوش می رم و
به بودنم کنار تو تو خواب دلخوشم
تو زنده می شی تو دل رؤیام شب به شب،
من تنها با خیال تو روزامو می کشم
تو دوره دوره دور تو ویلای ساحلیت،
داری به یه ترانه ی من گوش می کنی
کی باورش می شد که با یه چشم به هم زدن،
من رو تو این جزیره فراموش می کنی؟
بعد از کدوم بهانه اتاقم، جزیره شد؟
این دریا کی میون من و عشق تو نشست؟
دستای کی تو رو از لحظه هام گرفت؟
کی چشاتو روی این بی ستاره بست؟
دریا هنوز دراز کشیده میونمون،
ما بین بی خیالی تو و دلتنگیای من
یه قایق از تو خط افق سر نمی رسه،
تا دست تکون بدی روی عرشه ش برای من
این قصه آخرش به رسیدن نمی رسه،
تنهایی سرنوشتِ رابینسون کروزوئه!
یه مردِ خسته توی جزیره س که تا ابد
باور نداره رفتی و تو حسرتِ توئه...
دسته گلها دسته دسته میروند از یادها
گریه کن ای آسمان در مرگ طوفانزادها
سخت گمنامید اما ای شقایق سیرتان
کیسه میدوزند با نام شما شیادها
با شما هستم که فردا کاس? سرهایتان
خشت میگردد برای عافیت آبادها
غیر تکرار غریبی،هان چه معنا میکنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها؛
با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم ای باران که میکوبی به طبل بادها
هان! بکوب اما به آن عاشقترین عاشق بگو!
زندهای، ای زندهتر از زندگی در یادها
مثل دریا ناله سر کن در شب طوفان و موج
هیچچیز از ما نمیماند مگر فریادها
ای ماه شبی مونس خلوتگه ما باش
در آینه ی اهل نظر چهره نما باش
کار دل ما بین که گره در گره افتاد
گیسو بگشا و بنشین، کارگشا باش
جامی ز لب خویش به مستان غمت بخش
گو کام دل سوخته ای چند روا باش
ای روح مسیحا نفسی درنی ما دم
در سینه یاین خالی خاموش نوا باش
چشمم چو قدح بر لب نوشت نگران است
ای ساقی سرمست شبی نیز مرا باش
مستیم و ندانیم شب از چند گذشته ست
پرکن قدحی دیگر و بی چون و چرا باش
ای دل ز سر زلف بتان کار بیاموز
با این همه زنجیر به رقص ای و رها باش
چون خال که بر کنج لب یار خوش افتاد
ای نکته تو هم در دهن دوست بجا باش
ایینه ی ما زنگ کدورت نپذیرد
ای غم به رخ سایه سرشکی ز صفا باش
تا زنده دلان داروی دل از تو بجویند
ای شعر دل انگیز همان مهرگیا باش.
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست
ذکر کمالات تو تذکره الاولیا ست
مثنوی معنویست قصه ما که در آن
آخر هر ماجرا اول یک ماجراست
در صف قند و شکر زندگیام تلخ شد
قند من افتاده است پس صف بوسه کجاست
بوسه گرمی بده تا لبم اذعان کند
بین دو قطب رخت خط لبت استواست
باز هم افتاده در پیچ و خم قامتت
شکر خدا که دلم گمشده در راه راست
ای نه چنین نه چنان در دل من همچنان
عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست