جمعه - جمشید عزیزی
کنار پنجره پاییز
باد می خواند
درخت می رقصد
درست وقتی که
من و آسمان دلتنگیم
از مجموعه "صورتیتر از..." صفحه10
مجله ادبی قلمچه رسانهای دیجیتال برای معرفی شاعران جوان و نقد شعر شاعران جوان است. *** آثار خود را برای ما بفرستید تا با نام شما در مجله قرار دهیم. *** نقد آثار به صورت هفتگی انجام میشود، در صورتی که مایل به نقد اشعار خود هستید این مهم را اعلام نمایید.
کنار پنجره پاییز
باد می خواند
درخت می رقصد
درست وقتی که
من و آسمان دلتنگیم
از مجموعه "صورتیتر از..." صفحه10
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم
یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه … چه زیبا بود، اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من …
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم