سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند رباعی ناب از ابوسعید ابوالخیر

 

 

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ

 

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکی

پروانه کجا و آتش طور کجا

 

منصور حلاج آن نهنگ دریا

کز پنبه? تن دانه? جان کرد جدا

روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد

منصور کجا بود؟ خدا بود خدا

 

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم بیکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

 

گفتی که منم ماه نشابور سرا

ای ماه نشابور نشابور ترا

آن تو ترا و آن ما نیز ترا

با ما بنگویی که خصومت ز چرا

 

هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا

عیب ره مردان نتوان کرد آنرا

تقلید دو سه مقلد بی‌معنی

بدنام کند ره جوانمردان را

 



غزلی از کاظم بهمنی

 

زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد

تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد

 



بگو قطار بایستد - هیوا مسیح

 

 

بگو قطار بایستد
بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
بماند سوت بکشد ، بماند دیر برود
بماند سوت بکشد ، برود
دور شود
بگو قطار بایستد
دارم آرزو می کنم
می خواهم از همین بین راه
از همین جای هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیا راه بروم
از جاده های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید
می خواهم سوت
بزنم ، بمانم
زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم
کمی از این همه صندلی های پر دود
کمی از این همه چشم و عینک های سیاه
می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم
می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین
در محرم ترین ساعات ماه
گریه کنم
می خواهم کمی دورتر از شما
کمی نزدیک تر به ماه
بمیرم

 



کافه - مهدی فرجی

 

این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است، مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن

هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن

انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن

از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن

از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن

دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن

 


شاعر روانی - مهدی فرجی

 

حتّی درست تا لب ریل قطار رفت‌

ترسید شاعرانه نمیرد، کنار رفت‌

 

برگشت پشت پنجره‌ی خانه‌اش نشست‌

یک دور مثل باد دقیقه شمار رفت‌

 

ـ من اینهمه مداد و ورق نفله کرده‌ام

در بیست و چند سال که بر یک مدار رفت‌

 

تقویم را ورق زد دنبال بچگی‌ش

حتی سراغ آلبومش چند بار رفت‌

 

لحظه به لحظه عقربه‌ها تندتر شدند

ساعت چهار آمد، ساعت چهار رفت‌

 

حتی غروب آمد، حتی غروب رفت‌

حتی بهار آمد، حتی بهار رفت‌

 

از صندلی بلند شد و مشت زد به میز

فرصت نشد قبول کند، زیر بار رفت

 

فردا درست ساعت نه‌ ... روزنامه ها؛

یک شاعر روانی زیر قطار رفت‌



گلوی من بستهست - طاهره صفارزاده

 

در سفره‌

مرگ آمده است‌

صدای آمدن دندان بر لقمه‌

همراه با صدای گلوله‌ست‌

که پشت همین میدان‌

در ابتدای همین کوچه‌

بر سینه‌ی جوان تو می‌تازد

و باز می‌کند آنرا همچون سفره‌

و لقمه بغض می‌شود

گلوله می‌شود

گلوی مرا می‌بندد

گلوی من بسته‌ست‌

گلوی من بسته‌ست‌

در سفره‌

مرگ آمده است‌



رونمایی از مجموعه شعر صورتی تر از... اثر جمشید عزیزی

 

رونمایی از کتاب "صورتی‌تر از..." اثر "جمشید عزیزی" 

  آیین رونمایی از نخستین کتاب شعر جمشید عزیزی شاعر جوان آستارایی (شنبه، 5 مهر) با حضورجمعی از هنرمندان و جامعه فرهنگی آستارا و با رعایت پروتکل های بهداشتی در محوطه اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی این شهرستان برگزار شد.

مجموعه شعر"صورتی‌تر از..." اثر "جمشید عزیزی"

در آیین رونمایی از مجموعه شعر « صورتی تر از...» شاپور تشرینی رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، هوشنگ مجرب مسئول انجمن شعر و ادب شهریار، شهرام پوررستم شاعر و منتقد ادبی و نورجهان پوراحمدی شاعر و منتقد ادبی به سخنرانی پیرامون این کتاب پرداختند. «صورتی تر از ...» نخستین کتاب شعر جمشید عزیزی شاعر جوان آستارایی می باشد در 90 صفحه منتشر شده است.

این مجموعه شعر در قطع خشتی و شامل 65 شعر نو کوتاه فارسی عاشقانه و اجتماعی سال های 96 تا 99 شاعر آستارایی است. «صورتی تر از ...» را انتشارات ارمغان ارسطو منتشر کرده و به بهای 250 هزار ریال در کتابفروشی ها موجود می باشد.

 

لینک خبر در شبستان:

http://shabestan.ir/detail/News/976435

لینک خبر در ایرنا:

https://www.irna.ir/news/84055281/%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B4%D8%AF

لینک خبر در قطره:
https://www.ghatreh.com/news/nn55184322/%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C

 

 


یک نگاه مهربان، ما را بس است - رحیم زریان

 

یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است

یک پرنده ، یک چمن ، یک جلوه گل
شاخه ای از ارغوان، ما را بس است

لحظه هایی از تبسم، از نسیم
در نگاه عاشقان، ما را بس است


ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است


یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است


ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است

باز باران، باز باران روی خاک
جرعه ای از آسمان، ما را بس است


باز باران، باز باران روی خاک
جرعه ای از آسمان، ما را بس است



کاش می دیدم چیست - فریدون مشیری

 

کاش می دیدم چیست

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویران گر شوق

پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر....

من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد،

رقص شیطانی خواهش را، در آتش سبز

نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست فریدون مشیری

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟



شعری از احمد شاملو

 

به تو دست می سایم و جهان را در می یابم

به تو می اندیشم

و زمان را لمس می کنم

معلق و بی انتها

عریان

می وزم،می بارم،می تابم

آسمان ام

ستارگان و زمین

وگندم عطر آگینی که دانه می بندد

رقصان

در جان سبز خویش

از تو عبور می کنم

چنان که تندری از شب

می درخشم

و فرو می ریزم

 

منبع: شعر پارسی