سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر \سبک خراسانی\ ناصر فیض

هر کجا ایدون و ایدر شد زیاد
سبک ترکستان فرا یادم میاد

هیچ تمساهی شبیه کبک نیست
شیخ سعدی پیرو این سبک نیست

سبک حافظ هم که سبکی دیگر است
دوره حافظ کمی این ور تر است

از حدود یکهزار و چند سال
پیش،افتاد این روش روی روال

در خراسان زاده شد این سبک نو
بعد در اقصای عالم شد ولو

نزد شاهان با تلاش دوستان
از خراسان رفت تا هندوستان

رفت آنجا سیک ها آدم شدند
پیش این سبک از ارادت خم شدند

الغرض این سبک خیلی جالب است
ورنه کی فردوسی آنرا طالب است

در خراسانی ادب یک محور است
دلبر اینجا قالبا یک دختر است

چون جهانش جز فسون و باد نیست
می توان با دلبرانش شاد زیست

شعرها بسیار صاف و ساده اند
در حقیقت لقمه آماده اند

گاه توصیف بهار است و خزان
گاه شرخ بوی جوی مولیان

عارف اینجا کس نمی داند چی است
بیت ها از جام عارف خالی است

زاهدی در کوچه و بازار نیست
داخل هر کوچه یک خمّار نیست

خانه ها میخانه سر خود می شوند
می گسارانش کمی قد می شوند

عاشق اینجا هست دائم در وصال
عشقبازی می کند در طول سال

گونه چیزی مثل برگ یاس نیست
عقل موجود است اگر احساس نیست

هر زمان وصف طبیعت می کنند
با درختان ساده صحبت می کنند

در تخیل معتدل تر می شوند
مثل کودک زود باور می شوند

واژه هایی مثل پور و گیو و دخت
می کند این سبک را گاهی زمخت

شاعرانش بازهم مثل قدیم
رویشان مثل زر است از هجر سیم

لاجرم با اغنیا بر می خورند
باده می ریزند شُرشُر، می خورند

در بیابان در خیابان یا حیاط
شاد و شنگولند و سرشار از نشاط

روز و شب انگور بازی می کنند
دسته جمعی باده سازی می کنند

هر زمان ممدوحشان خر می شود
جیب هاشان کیسه زر می شود

اول پاییز خز می آورند
باده های خوب وز می آورند

شاه را پیش وزیرش می کنند
مدح و بیهوده دلیرش می کنند

در قصائد مثل سابق نیستند
با غزل چندان موافق نیستند

هر زمان در تنگنا کف می کنند
واژه ها را هی مخفف می کنند

واژه گاهی واقعا بد می شود
هی مشدد هی ممدّد می شود

نزد شاعر گاه مثل رودکی
از صد و یک بیت می ماند یکی

شعر می گویند و هی گم می کنند
خویش را مدیون مردم می کنند

از قضا دور است شاعر وز قدر
اختیار از خویش دارد بیشتر

ویژگی هایی گر افتاد از قلم
خُب بیفتد نسیتند آنها مهم

شاخص این سبک مرد طوسی است
او حکیم خوش سخن فردوسی است

شعر تا آهنگ عرفانی گرفت
رونق از سبک خراسانی گرفت

بعد از این معشوق یاغی می شود
نوبت سبک عراقی می شود


صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را - امیرخسرو دهلوی

 

صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را

کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را

 

تلخ می گویی و من می بینمت از دور و بس

زهر کی آید فرو، گر ننگرم تریاک را

 

غنچه دل ته به ته بی گلرخان خونست از آنک

بوستان زندان نماید، مردم غمناک را

 

چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک

بوستان زندان نماید، مردم غمناک را

 

چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک

کرد تردامن رخت این چشمهای پاک را

 

گر به کویت خاک گردم نیست غم، لیکن غم است

کز سر کویت بخواهد باد برد این خاک را

 

شهسوارا، عیب فتراک است صید چون منی

گاه بستن عذرخواهی کن ز من فتراک را

 

چون دلم زو چاک شد، ای پندگو، راضی نیم

از رگ جان خود اردوزی در این دل چاک را

 

چشمه عمرست و خلقی در پیش، حیفی قویست

آشنایی با چنان دریا، چنین خاشاک را

 

ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد

رحمتی ناموخت آن سنگین دل ناباک را

 

 


مرا هزار امید است و هر هزار تویی - سیمین بهبهانی

 سیمین بهبهانی شاعر فارسی زبان ایرانی

 

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

 

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

 

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی

 

شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است

ستاره ای که بخندد به شام تار تویی

 

جهانیان همه گر تشنگان خون منند

چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی

 

دلم صراحی لبریز آرزومندی است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

 


ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی / سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی شاعر فارسی زبان ایرانی

 

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

 

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود

این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

 

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت

باری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنی

 

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟

ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟

 

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک

با سینه کار دشنه پولاد می‌کنی

 

نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی